اشکهای من..


حقیقت عشق

من عاشق نیستی ام


رفته بودم سر حوض


تا ببينم شايد ، عكس تنهايي خود را در آب ،
آب در حوض نبود .

ماهيان مي گفتند: « هيچ تقصير درختان نيست.»

ظهر دم كرده تابستان بود ،

 
پسر روشن آب ، لب پاشويه نشست


و عقاب خورشيد ، آمد او را به هوا برد كه برد.

به درك راه نبرديم به اكسيژن آب‌.

برق از پولك ما رفت كه رفت‌.

ولي آن نور درشت ،

عكس آن ميخك قرمز در آب

كه اگر باد مي آمد دل او ، پشت چين هاي تغافل مي زد،

چشم ما بود.

روزني بود به اقرار بهشت‌.

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ، همت كن

و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است‌.

باد مي رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا مي رفتم‌.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:39 توسط SADAF| |


Power By: LoxBlog.Com