حقیقت عشق
من عاشق نیستی ام ماهيان مي گفتند: « هيچ تقصير درختان نيست.» ظهر دم كرده تابستان بود ، برق از پولك ما رفت كه رفت. ولي آن نور درشت ، عكس آن ميخك قرمز در آب كه اگر باد مي آمد دل او ، پشت چين هاي تغافل مي زد، چشم ما بود. روزني بود به اقرار بهشت. من به سر وقت خدا مي رفتم.
نظرات شما عزیزان:
رفته بودم سر حوض
تا ببينم شايد ، عكس تنهايي خود را در آب ،
آب در حوض نبود .
پسر روشن آب ، لب پاشويه نشست
و عقاب خورشيد ، آمد او را به هوا برد كه برد.
به درك راه نبرديم به اكسيژن آب.
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ، همت كن
و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است.
باد مي رفت به سر وقت چنار.
Power By:
LoxBlog.Com |